سوختن شیرین
بسم الله الرحمن الرحیم
یادم می آید زمانی که شش ساله بودم ، خواهرم به من حرفی زد و من در جواب کلمه ی "بی تربیت" را بر زبانم جاری کردم ، یادم نمی آید که او چه گفته بود که من این کلمه را به او گفتم اما جالب این جاست که پدرم نیز همانجا بود و بعد از شنیدن چنین کلمه ای از من آن هم در سن شش سالگی بلند شد و بعد از چند دقیقه با دو قاشق فلفل قرمز آمد !
ترسیدم ! ، پدرم یکدفعه یک قاشق داخل دهان من ریخت و یک قاشق داخل دهان خواهرم !
بخاطر آن کلمه ! ، سوختم و کلی گریه کردم اما هیچ وقت از پدرم ناراحت نشدم چون هم او را خوب می شناختم و هم میدانستم حقم بود !
بخاطر همین حرکت عالی پدرم [!] که شاید خیلی از مشاوران تربیت فرزندان پیشنهاد نمی کنند و آن را غیراخلاقی می دانند من دیگر نه در دبستان و نه در راهنمایی و نه در دبیرستان خداروشکر کلمه ای زشت از دهانم خارج نشده است ، برعکس نود و نه درصد هم سن و سال هایم ، حتی به شوخی !
و این خاطره ، یکی از شیرین ترین خاطرات زندگی ام است ..
پی نوشت : حدود یک هفته ای نیستم ، درگیر امتحان شاید سفر باشم ، برای حقیر دعا بفرمایید
آره ما هم امتحان کردیم
بدا به حال غافلان
ولی جان ما ، یکم این بی تفاوت بودنمون رو کنار بزاریم
اولش سخته
ولی پله به پله
بازهم حرف شهید همت:
شاید دلیل غفلت خیلی ها کم کاری ما باشه
باور کن کار نکردیم
تمام وقتم در عصرها این روزا معطوف شده ، بر مناطق بالاشهر شهرمان
سخته
ولی اول فرمانده رو از تو خودشون ، سن خودشون پیدا کردم
دارم براش برنامه می ریزم بره کار کنه
یه روزم رفتم محلشون دیدم
واقعا نوجوونا مخصوصا تشنه اند
ولی کسی نیست
متاسفانه پایگاه های بسیج ، لالا هستن
ان شاءالله خود شهدا توفیق بدن بتونیم حداقل چند تاشون رو
با شهدا آَشنا کنیم
بقیش خدا بزرگه
اولین جلسه آشنایی شون با شهدا
سنگر غواصان شهید ،منزل استادم هست
محمد جواد تکون بخور
نیروهای خوبی رو می بینم کنار دستت
پاشو راه بیفت
هر جا گیر کردی حتما کسایی هستن بتونن کمکت کنن
همونایی که باعث شدن برگردی
یادت که نرفته
ببینم چی کار می کنی